آبلارد
در نزدیکی نانت (شهری در فرانسه فعلی) در منطقه بریتانی
(ناحیهای در شمال غرب فرانسه) در ۱۰۷۹م
(۴۸۵ش)، در یک خانواده نجیبزاده پا به دنیا گشود. باآنکه میتوانست یک شوالیه ثروتمند
شود اینگونه زندگی را نپذیرفت و به زندگی علمی روی آورد. خانه را به مقصد پاریس ترک کرد و در آنجا نزد ویلیام شاپویی
(Champeaux ناحیهای در مرکز فرانسه قدیم)
به تحصیل پرداخت،
که سر آخر به علت اختلافات تند و تلخ وی مدرسه خود را گشود.
سرانجام بهعنوان عضو مدرسه نوتردام انتخاب شد و آنجا بود
که بسیار محبوب و موجب جذب دانشجو از سرتاسر اروپا گردید. در ابتدا به منطق که دیالکتیک نامیده میشد و نیز به متافیزیک
گرایش پیدا کرد.
وی با مسئله ژرف
متافیزیکی یعنی
کلیها (universals)، یا اشیاء مجرد مواجه و با آنها دستوپنجه نرم کرد.
عبارات عام (برای مثال، عدالت، زردی، نرمی) آشکارا
وجود دارند، اما آیا واقعاً این اشیاء مجرد در جهانی غیر فیزیکی، زبرتر یا
زیرتر از آن عبارات، وجود دارند؟ آبلارد بر این بود که چنین نمونههایی وجود
ندارند و این ما هستیم که گاهی بهوسیله واژگانی که برای ویژگیهای مشترک اشیاء
بکار میبریم گمراه میشویم. اینگونه نگاه ازآنپس به
نامگرایی (nominalism)
شناخته شد.
زمانی که بهعنوان معلم سرخانه هلوئیز (Heloise) برادرزاده هفدهساله یک پاریسی بنام فولبرت
(Fulbert) به کار اشتغال داشت رابطهای با وی آغاز
که منجر به بارداری هلوئیز گردید. آنها به بریتانی موطن آبلارد گریخته و
در آنجا هلوئیز فرزندش را به دنیا آورد. آبلارد سرانجام با هلوئیز ازدواج کرد
و بعدازآن وی را روانه کرد تا راهب شود. عموی وی که از این رسوایی
در خشم بود برای حمله و ناسزاگویی و تضعیف او اوباش را بکار گرفت.
ازآنپس آبلارد رو به صومعه آورد و به راهبی و تدریس پرداخت
و این در حالی بود که وی به خاطر تکبر در اندیشه ورزی در میان همقطارانش
بسیار نامحبوب بود. بهناچار از صومعهای به صومعهای
دیگر میرفت و بهشدت نیز درگیر مجادلات کلامی گردید.
در منطق، آبلارد به کشف رابطه بین مقدمات و نتیجه در استدلالهای استنتاجی نائل گردید. وی ازجمله اولین کسان بود که به سرشت
تألیف لفظی (syntactic)
اعتبار تأکید میورزید. او خاطرنشان میکرد
که اعتبار یک استدلال به
خاطر خاصه معنایی (semantic) مفاد گزارههای آن نیست، بلکه این به علت روابط صوری میان آن گزارهها است.